-
وبلاگ به آدرس جدید انتقال یافت
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 20:37
برای ورود به وبلاگ جدید اینجا کلیک کنید
-
کاش مادرش میفهمید...
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 13:30
کودکی حال مرا می پرسید،تعجب کردم،زیبا بود، گفت عجب تاج قشنگی داری گفتم اندازه ی سرت نیست،گر نه می دادم به تو،خندید،گفتم اسمت چیست؟ چیزی گفت نفهمیدم درست،باز پرسیدم،گفت،اما یادم نماند بس عجیب بود و مشکل خندیدم،گفتم مادرت کجاست؟خنده اش محو شد،گفت می رقصد معلمم می گوید میمون ها خوب یاد دارن برقصند،به مادر گفتم،اما باز می...
-
لبخند ...
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 04:38
گاهی اوقات فکر کردن به بعضی هاناخودآگاه لبخندی روی لبانت می نشاند. چقدر زیباست این لبخندهای بیگانه و چه دوست داشتنی اند این بعضی ها .....!
-
مرا دوست داشته باش
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 04:27
مرا دوست داشته باش، امــــــا؛...تجربه ام نکن . . .برای آموختن، ابزار مناسبی نیســـــتم..ولی برای دوست داشتن مناسب ترین فردم
-
خدایا ....
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 04:13
خدایا .... خیلی ها دلمو شکستن ؛ دیگه تحمل ندارم ! شب بیا باهم بریم سراغشون .... من نشونت میدم ؛ تو ببخششون ... !!!
-
نمیشه خاموش...
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 00:39
فکر نکن از خاطرم تو رفتی هنوزم تو یاد من نشستی رفتی اما خاطراتت اینجاست تویی که قلب منو شکستی لحظه های خوب با تو بودن همیشه تو خاطرم می مونه اون همه صداقت و یکرنگی اون همه حرفای عاشقونه رفتی اما خاطراتت اینجاست مونده از تو واسه من یه دنیاست یاد چشمای تو مونده پیش من و این قلب همیشه تنها آ… کاش نمی رفتی و این قلب تنهام...
-
زیاد ...
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 00:32
زیاد خوب نباش ....زیاد دم دست هم نباش زیاد که خوب باشی ,دل آدم ها را می زنی آدم ها این روزها ,عجیب به خوبی,به شیرینی, آلرژی پیدا کرده اند,زیاد که باشی ,زیادی می شوی.
-
رفت.....
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 00:20
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت تا از خیال گنگ رهایی رها شوم بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم از خود چه عاشقانه برونم کشید...
-
بهانه ی کدام بهار را گرفته است دلم؟
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 00:05
من همه زندگی ام دیر بوده ام، دیر رسیده ام می شود آلزایمر را کمی زود شروع کنم؟ از یادم برود همه چیز همه کس جز کودکی جز عروسکم جز باغچه ی پدربزرگ... یادم برود همه ی روزهای تلخ و شیرین همه ی خوب و بد های زندگی ام دوست داشتن ها و نداشتن هایم یادم برود خوب هایی که بد شدند... عصرها بروم کنار پنجره برگردم و به عکست نگاه کنم...
-
امشب دست و دلم نه، همه ی جهانم به لرزه می افتد لرزد
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 23:51
حتی دستم می لرزد برای کلیک روی گزینه ای که می دانم تو را به این نوشته ها برمی گرداند چه برسد به دلم، چرا بعد از این همه بزرگ شدن به خاطر نسپردم همیشه ی بودن، با هم بودن نیست...
-
مرام و معرفت......
شنبه 10 تیرماه سال 1391 21:03
عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در...
-
دختری.....
شنبه 10 تیرماه سال 1391 15:04
دختری که مسخره بازی درمیاری نیگات می کنه و چشمهاش برق می زنه و زیر لب می گه عزیزم...!! دختری که روسری بد رنگ رو که براش خریدی سر می کنه و میاد به دیدنت...!! دختری که وقتی قدم می زنید و یه پسر خوش تیپ تر می بینه، خودش رو بیشتر می چسبونه بهت...!! دختری که وقتی از همه شاکی هستی و داد می زنی ، هیچی نمی گه، فقط آروم دستتو...
-
کلافه شدن
شنبه 10 تیرماه سال 1391 14:50
د لتنگ شدن یعنی: دلتنگ کسی باشی که نیست. حوصله ی کسی را نداشته باشی که هس ت
-
تو
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 18:16
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟ شب از خیالت نمی برد خوابم تو چیستی که من از موج هر تبسم تو بسان قایق سرگشته روی گردابم
-
بغض
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 17:53
بغض هایت را برای خودت نگه دار گاهی سبک نشوی ، سنگین تری . . .
-
دوستت دارم...
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 13:07
می نویسم از قلب مهربانت از ان احساس پاکت می نویسم از چشمان زیبایت ازنگاه پر از عشقت با صداقت می نویسم نخستین عشقم تویی و با یکدلی می نویسم که با تو تا اخرین لحظه خواهم ماند با چشمان خیس می نویسم که خیلی مهرت در دلم نشسته و با بغض می نویسم می نویسم از ان حرفهای شیرینت و ان لحظه ی رویایی که من و تو در ان اشنا شدیم و...
-
خــداحافظ نگــو.......
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 22:30
خـــداحافظ نگــو وقتی هنوز درگیر چشماتم خــداحافظ نگــو وقتی تــو هر جا باشی همراتم تـــو اون گرمای خورشیدی که میری رو به خاموشی نمی دونی چقدر سخته شب سرد فراموشی شبی که کوله بارت رو میون گـریـه مـیبستی یه احساسی به من مـیگفت هنوزم عاشقـــم هستی خـــداحافظ نگــو وقتـی هنوز درگیر چشماتم خـــداحافظ نگــو وقتـی تــو هر...
-
دلتنگی
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 21:13
حس غریبیست عجیب حس غریبیست وقتی دلت میگیرد برای انکه نمی شناسیش ندیده یا نشنیده ایش تقویم موهای سفیدت را شانه میزنی تا شاید بیابیش اما بیشتر و بیشتر و بیشتر و....... نمی یابیش و دلتنگ میشویش او هم دلش تنگ میشود عجیب برای کسی که ندیده اش ......نمی شناسدش واین حکایتیست غریب شاید افتادن سیبی ازشاخه اتفاق که هر هزاران...
-
تنهایی
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 20:58
با اینکه از تنهایی می ترسم اما دوست دارم در قلب تو تنهای تنها باشم!
-
آتش می گیرم
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 20:25
هر جا که می بینم نوشته است : خواستن توانستن است ” آتش می گیرم یعنی او نخواست که نشد !!!!!!!
-
مهدی جان بیا ....
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 15:07
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی. چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
-
همیشه حرارت لازم نیست....
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 13:23
همیشه حرارت لازم نیست.... گاه از سردی یک نگاه میتوان ...... اتش گرفت ......
-
دوست دارم...
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 13:13
دوست دارم آفتاب بشم تا نور بارونت کنم دور تو بگردم و این دلو مجنونت کنم آسمون بشم برات، ستاره بارونت کنم دوست دارم کفتر بشم تو آسمون پر بزنم برم و تو اوج عشق سری به دلبر بزنم بشینم رو بوم یار، لونه و چنبر بزنم اگه روم در رو وا نکرد تا به سحر در بزنم همیشه با این که این دل نگرونه یک بهار پشت زمستون و خزونه می دونم خدای...
-
آدم اســـت دیگر...
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 17:52
خسته ام از رفتم ، رفتی ، رفت ها همیشه حرف از رفتن هاست کاش کسی با آمدنش غافلگیرمان کند...
-
زن وار حسادت میکنم...
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 05:18
زن وار حسادت میکنم... زن وار دلم آغوش پر آرامشی را می خواهد که زیر باران گرمم کند... زن وار دلم میخواهد کسی باشد «خوب» باشد... « بس» باشد...« مهربان » باشد... همه ی این بودن هایش فقط برای من باشد...فقط من ...و « باشد»
-
آغوش من
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 04:51
آغوش من فقط اندازه تو جا دارد و بس باور نمی کنی ؟؟؟ همین لحظه چشمهایت را ببند ... خیال مرا در آغوش بکش ... ببین لبریز می شوی از عشق ... از من ... ببین آغوش من 'فقط' به اندازه تو جا دارد...
-
شعر عاشقانه
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 04:03
عشق را دوست دارم نه در قفس بوس را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرین نفس دل انگیز ترین جای دنیاست حریم بازوانت که امنیّت می بخشد و نزدیک قلبت که عشق می ورزد خاطراتِ آغازُ ترس از پایان در آغوشت فرو می ریزد و دستهایت که وعدۀ خوشبختی ست دلم را چون گلی صبحگاهی به آب می دهند و ابدیّتی که با خود می برد مرا به...
-
مقدمه
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 19:52
سلام . من مصطفی هستم . دارم به عشقم نیلوفر ساخت وبلاگ رو یاد میدم .